مانند لاله. لاله فام. دارای رنگ لاله. سرخ: درو دشتها شدهمه لاله گون به دشت و بیابان همی رفت خون. دقیقی. اگر در نبرد من آید کنون بپوشانمش جوشن لاله گون. فردوسی. زمین لاله گون شد هوا نیلگون برآمد همی موج دریای خون. فردوسی. به جنبش درآمد دو دریای خون شد ازموج آن خون زمین لاله گون. فردوسی. برآنگونه رفتم ز گلزریون که شد لاله گون آب جیحون ز خون. فردوسی. رخ لاله گون گشت برسان ماه چو کافور شد رنگ ریش سیاه. فردوسی. باغ گردد گل پرست و راغ گردد لاله گون باد گردد مشگبوی و ابر مرواریدبار. فرخی. زنم تیغ چندانکه از جوش خون رخ قیرگون شب، کنم لاله گون. اسدی (گرشاسب نامه ص 186 نسخۀ مؤلف). بیمار گشت و زار نگارین من ز درد چون زعفرانش گشت رخ لعل لاله گون. سوزنی. جز دیده هیچ دوست ندیدم که سعی کرد تازعفران گونۀ من لاله گون شود. سعدی. حسن تو همیشه در فزون باد رویت همه ساله لاله گون باد. حافظ
مانند لاله. لاله فام. دارای رنگ لاله. سرخ: درو دشتها شدهمه لاله گون به دشت و بیابان همی رفت خون. دقیقی. اگر در نبرد من آید کنون بپوشانمش جوشن لاله گون. فردوسی. زمین لاله گون شد هوا نیلگون برآمد همی موج دریای خون. فردوسی. به جنبش درآمد دو دریای خون شد ازموج آن خون زمین لاله گون. فردوسی. برآنگونه رفتم ز گلزریون که شد لاله گون آب جیحون ز خون. فردوسی. رخ لاله گون گشت برسان ماه چو کافور شد رنگ ریش سیاه. فردوسی. باغ گردد گل پرست و راغ گردد لاله گون باد گردد مشگبوی و ابر مرواریدبار. فرخی. زنم تیغ چندانکه از جوش خون رخ قیرگون شب، کنم لاله گون. اسدی (گرشاسب نامه ص 186 نسخۀ مؤلف). بیمار گشت و زار نگارین من ز درد چون زعفرانش گشت رخ لعل لاله گون. سوزنی. جز دیده هیچ دوست ندیدم که سعی کرد تازعفران گونۀ من لاله گون شود. سعدی. حسن تو همیشه در فزون باد رویت همه ساله لاله گون باد. حافظ
جای روئیدن لالۀ بسیار. لالستان. لاله ستان: ز بازان هوا همچو ابر بهار ز خون تذروان زمین لاله زار. فردوسی. ز بس خون که شد ریخته بر زمین یکی لاله زاری شد آن دشت کین. فردوسی. چه قدش، چه پیراسته زاد سروی چه رویش، چه آراسته لاله زاری. فرخی (دیوان چ سجادی ص 373). از کوه تا به کوه بنفشه است و شنبلید از پشته تابه پشته سمنزار و لاله زار. فرخی. از درون رشته تا کهپایه های کرژوان سبزه از سبزه نبرد لاله زار از لاله زار. فرخی. ابر دیبادوز دیبا دوزد اندر بوستان باد عنبرسوز عنبر سوزد اندر لاله زار. منوچهری. لاله زاری خوش شکفته پیش برگ یاسمن چون دهان بسّدین در گوش سیمین گفته راز. منوچهری. کسی را که فردا بگیرند زارش چگونه کند شادمان لاله زارش. ناصرخسرو. در هر دشتی که لاله زاری بوده ست آن لاله ز خون شهریاری بوده ست. خیام. از خاک و خار و خاره به اردی بهشت ماه روید بنفشه زار و سمن زار و لاله زار. سوزنی. زدوده تیغ گهردار رنگ داده به خون بنفشه زار و سمن زار و لاله زار تو باد. سوزنی. مرگ شود بلعجب تیغ شود گندنا کوس شود عندلیب خاک شود لاله زار. خاقانی. از رزمه رزمه اطلس و از کیسه کیسه سیم دستم سمن ستان و برم لاله زار کرد. خاقانی. عرصۀ روزگار از خون کشتگان لاله زار شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 66). ز روی او که بد خرم بهاری شد آن آتشکده چون لاله زاری. نظامی. قصه گویم از صبا مشتاق وار چون صبا آمد به سوی لاله زار. مولوی. ای بی رخ تو چو لاله زارم دیده گرینده چو ابر نوبهارم دیده. سعدی. دی بوستان خرم و صحرا و لاله زار وز بانگ مرغ در چمن افتاده غلغلی... سعدی. ای خرّم از فروغ رخت لاله زار عمر باز آ که ریخت بی گل رویت بهار عمر. حافظ. شب صحبت غنیمت دان و داد خوشدلی بستان که مهتابی دل افروزست و طرف لاله زاری خوش. حافظ
جای روئیدن لالۀ بسیار. لالستان. لاله ستان: ز بازان هوا همچو ابر بهار ز خون تذروان زمین لاله زار. فردوسی. ز بس خون که شد ریخته بر زمین یکی لاله زاری شد آن دشت کین. فردوسی. چه قدش، چه پیراسته زاد سروی چه رویش، چه آراسته لاله زاری. فرخی (دیوان چ سجادی ص 373). از کوه تا به کوه بنفشه است و شنبلید از پشته تابه پشته سمنزار و لاله زار. فرخی. از درون رشته تا کهپایه های کرژوان سبزه از سبزه نبرد لاله زار از لاله زار. فرخی. ابر دیبادوز دیبا دوزد اندر بوستان باد عنبرسوز عنبر سوزد اندر لاله زار. منوچهری. لاله زاری خوش شکفته پیش برگ یاسمن چون دهان بسّدین در گوش سیمین گفته راز. منوچهری. کسی را که فردا بگیرند زارش چگونه کند شادمان لاله زارش. ناصرخسرو. در هر دشتی که لاله زاری بوده ست آن لاله ز خون شهریاری بوده ست. خیام. از خاک و خار و خاره به اردی بهشت ماه روید بنفشه زار و سمن زار و لاله زار. سوزنی. زدوده تیغ گهردار رنگ داده به خون بنفشه زار و سمن زار و لاله زار تو باد. سوزنی. مرگ شود بلعجب تیغ شود گندنا کوس شود عندلیب خاک شود لاله زار. خاقانی. از رزمه رزمه اطلس و از کیسه کیسه سیم دستم سمن ستان و برم لاله زار کرد. خاقانی. عرصۀ روزگار از خون کشتگان لاله زار شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 66). ز روی او که بُد خرم بهاری شد آن آتشکده چون لاله زاری. نظامی. قصه گویم از صبا مشتاق وار چون صبا آمد به سوی لاله زار. مولوی. ای بی رخ تو چو لاله زارم دیده گرینده چو ابر نوبهارم دیده. سعدی. دی بوستان خرم و صحرا و لاله زار وز بانگ مرغ در چمن افتاده غلغلی... سعدی. ای خرّم از فروغ رخت لاله زار عمر باز آ که ریخت بی گل رویت بهار عمر. حافظ. شب صحبت غنیمت دان و داد خوشدلی بستان که مهتابی دل افروزست و طرف لاله زاری خوش. حافظ
نخلۀ کلیم. نخل ایمن. نخل طور. درختی که موسی در وادی مقدس مشتعل دید و از آن نغمۀ ’انی انا اﷲ’ شنید: کرد تجلی ز غیب بارقۀ نخل طور. سرخعلی شاه (از طرائق الحقایق ج 3ص 9). ای سرت سرّ انا اﷲ وسنان نخلۀ طور. حجه الاسلام تبریزی. رجوع به نخل طور و نخل ایمن شود
نخلۀ کلیم. نخل ایمن. نخل طور. درختی که موسی در وادی مقدس مشتعل دید و از آن نغمۀ ’انی انا اﷲ’ شنید: کرد تجلی ز غیب بارقۀ نخل طور. سرخعلی شاه (از طرائق الحقایق ج 3ص 9). ای سرت سرّ انا اﷲ وسنان نخلۀ طور. حجه الاسلام تبریزی. رجوع به نخل طور و نخل ایمن شود
از نواحی لارجان مازندران. و بدانجا ابوجعفر حسن بن ابوالحسین بدست ماکان کاکی کشته شد. (حبیب السیر ج 1 ص 345) نام دیگر ’نورود’ و آن رودی است میان رشت و لاهیجان. (مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 16)
از نواحی لارجان مازندران. و بدانجا ابوجعفر حسن بن ابوالحسین بدست ماکان کاکی کشته شد. (حبیب السیر ج 1 ص 345) نام دیگر ’نورود’ و آن رودی است میان رشت و لاهیجان. (مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 16)
قریه ای است به پنج فرسنگی میانۀ جنوب و مشرق اسپاس. (فارس نامۀ ناصری). دهی در دهستان حسن آباد بخش مرکزی شهرستان آباده. واقع در 66 هزارگزی جنوب اقلید. کنار راه فرعی اقلید به آسپاس و احمدآباد و ده بید. جلگه. سردسیر و مالاریائی. دارای 156 تن سکنۀ شیعه، فارسی و لری زبان. آب آن از قنات. محصول آنها غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و قالی بافی است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
قریه ای است به پنج فرسنگی میانۀ جنوب و مشرق اسپاس. (فارس نامۀ ناصری). دهی در دهستان حسن آباد بخش مرکزی شهرستان آباده. واقع در 66 هزارگزی جنوب اقلید. کنار راه فرعی اقلید به آسپاس و احمدآباد و ده بید. جلگه. سردسیر و مالاریائی. دارای 156 تن سکنۀ شیعه، فارسی و لری زبان. آب آن از قنات. محصول آنها غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و قالی بافی است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
کنایه از آدمی بی تکلف. (بهار عجم) (آنندراج). صاف و صادق و بی ریا و راست و درست در هر کاری. (ناظم الاطباء).. ساده وضع: مروت ساده طورت کرد اما چه خود را خوب در کار تو کردم. ظهوری (از آنندراج)
کنایه از آدمی بی تکلف. (بهار عجم) (آنندراج). صاف و صادق و بی ریا و راست و درست در هر کاری. (ناظم الاطباء).. ساده وضع: مروت ساده طورت کرد اما چه خود را خوب در کار تو کردم. ظهوری (از آنندراج)
ده کوچکی است از دهستان خنج بخش مرکزی شهرستان لار که در 146 هزارگزی شمال باختر لار در دماغۀ کوه فلات دنک واقع شده و 17 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
ده کوچکی است از دهستان خنج بخش مرکزی شهرستان لار که در 146 هزارگزی شمال باختر لار در دماغۀ کوه فلات دنک واقع شده و 17 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)