جدول جو
جدول جو

معنی لاله طور - جستجوی لغت در جدول جو

لاله طور
(لَ / لِ یِ)
کنایه از آتش طور است. (آنندراج) :
اگر چه لالۀ طور است روی روشن او
چراغ صبح بود با بیاض گردن او.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لاله زار
تصویر لاله زار
(دخترانه)
زمینی که در آن لاله فراوان روییده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لاله چهر
تصویر لاله چهر
(دخترانه)
آنکه چهره و صورتی سر و زیبا چون گل لاله دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لاله رو
تصویر لاله رو
(دخترانه)
لاله چهر، آنکه چهره و صورتی سر و زیبا چون گل لاله دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لاله وش
تصویر لاله وش
(دخترانه)
مانند لاله
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لاله سار
تصویر لاله سار
مرغی خوش آواز، برای مثال پراگنده با مشک دم سنگ خوار / خروشان به هم شارک و لاله سار (خطیری - شاعران بی دیوان - ۲۹۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاله گون
تصویر لاله گون
به رنگ گل لاله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاله وش
تصویر لاله وش
لاله مانند مانند لاله، لاله فام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاله زار
تصویر لاله زار
جایی که گل لاله فراوان روییده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(خِ دَ / دِ)
پوشیده و مستوراز لاله. پوشیده از لاله. پوشیده با لاله:
چو گردد زمین سبز و که لاله پوش
زمانه ز کیخسرو آید به جوش.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ یِ دُ)
همان گل دورو است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
مانند لاله. لاله فام. دارای رنگ لاله. سرخ:
درو دشتها شدهمه لاله گون
به دشت و بیابان همی رفت خون.
دقیقی.
اگر در نبرد من آید کنون
بپوشانمش جوشن لاله گون.
فردوسی.
زمین لاله گون شد هوا نیلگون
برآمد همی موج دریای خون.
فردوسی.
به جنبش درآمد دو دریای خون
شد ازموج آن خون زمین لاله گون.
فردوسی.
برآنگونه رفتم ز گلزریون
که شد لاله گون آب جیحون ز خون.
فردوسی.
رخ لاله گون گشت برسان ماه
چو کافور شد رنگ ریش سیاه.
فردوسی.
باغ گردد گل پرست و راغ گردد لاله گون
باد گردد مشگبوی و ابر مرواریدبار.
فرخی.
زنم تیغ چندانکه از جوش خون
رخ قیرگون شب، کنم لاله گون.
اسدی (گرشاسب نامه ص 186 نسخۀ مؤلف).
بیمار گشت و زار نگارین من ز درد
چون زعفرانش گشت رخ لعل لاله گون.
سوزنی.
جز دیده هیچ دوست ندیدم که سعی کرد
تازعفران گونۀ من لاله گون شود.
سعدی.
حسن تو همیشه در فزون باد
رویت همه ساله لاله گون باد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
جای روئیدن لالۀ بسیار. لالستان. لاله ستان:
ز بازان هوا همچو ابر بهار
ز خون تذروان زمین لاله زار.
فردوسی.
ز بس خون که شد ریخته بر زمین
یکی لاله زاری شد آن دشت کین.
فردوسی.
چه قدش، چه پیراسته زاد سروی
چه رویش، چه آراسته لاله زاری.
فرخی (دیوان چ سجادی ص 373).
از کوه تا به کوه بنفشه است و شنبلید
از پشته تابه پشته سمنزار و لاله زار.
فرخی.
از درون رشته تا کهپایه های کرژوان
سبزه از سبزه نبرد لاله زار از لاله زار.
فرخی.
ابر دیبادوز دیبا دوزد اندر بوستان
باد عنبرسوز عنبر سوزد اندر لاله زار.
منوچهری.
لاله زاری خوش شکفته پیش برگ یاسمن
چون دهان بسّدین در گوش سیمین گفته راز.
منوچهری.
کسی را که فردا بگیرند زارش
چگونه کند شادمان لاله زارش.
ناصرخسرو.
در هر دشتی که لاله زاری بوده ست
آن لاله ز خون شهریاری بوده ست.
خیام.
از خاک و خار و خاره به اردی بهشت ماه
روید بنفشه زار و سمن زار و لاله زار.
سوزنی.
زدوده تیغ گهردار رنگ داده به خون
بنفشه زار و سمن زار و لاله زار تو باد.
سوزنی.
مرگ شود بلعجب تیغ شود گندنا
کوس شود عندلیب خاک شود لاله زار.
خاقانی.
از رزمه رزمه اطلس و از کیسه کیسه سیم
دستم سمن ستان و برم لاله زار کرد.
خاقانی.
عرصۀ روزگار از خون کشتگان لاله زار شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 66).
ز روی او که بد خرم بهاری
شد آن آتشکده چون لاله زاری.
نظامی.
قصه گویم از صبا مشتاق وار
چون صبا آمد به سوی لاله زار.
مولوی.
ای بی رخ تو چو لاله زارم دیده
گرینده چو ابر نوبهارم دیده.
سعدی.
دی بوستان خرم و صحرا و لاله زار
وز بانگ مرغ در چمن افتاده غلغلی...
سعدی.
ای خرّم از فروغ رخت لاله زار عمر
باز آ که ریخت بی گل رویت بهار عمر.
حافظ.
شب صحبت غنیمت دان و داد خوشدلی بستان
که مهتابی دل افروزست و طرف لاله زاری خوش.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
نام مرغی است خوش آواز. (برهان) :
پراکنده بی مشک دم سنگ خوار
خروشان به هم شارک و لاله سار.
خطیری
لغت نامه دهخدا
(حَ یِ شِ)
که بر لاله گذرد، زلف فروهشته که برگونۀ نیکوان به اهتزاز آید:
گرد لشکر فروفشاند همی
زان سمن زلفکان لاله سپر.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(نَ لَ / لِ یِ)
نخلۀ کلیم. نخل ایمن. نخل طور. درختی که موسی در وادی مقدس مشتعل دید و از آن نغمۀ ’انی انا اﷲ’ شنید:
کرد تجلی ز غیب بارقۀ نخل طور.
سرخعلی شاه (از طرائق الحقایق ج 3ص 9).
ای سرت سرّ انا اﷲ وسنان نخلۀ طور.
حجه الاسلام تبریزی.
رجوع به نخل طور و نخل ایمن شود
لغت نامه دهخدا
(حَ یِ شِ نَ/ نُو)
کشت کننده لاله:
به کارزار به کاریز خون گشادن چشم
بنفشۀ سمن آمیغ لاله کار تو باد.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ یِ)
پروازۀگوش. صدف گوش. درون حلقۀ بیرونی گوش. لالکا. لاله
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
از نواحی لارجان مازندران. و بدانجا ابوجعفر حسن بن ابوالحسین بدست ماکان کاکی کشته شد. (حبیب السیر ج 1 ص 345)
نام دیگر ’نورود’ و آن رودی است میان رشت و لاهیجان. (مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 16)
لغت نامه دهخدا
(لِ وَ)
قریه ای است به پنج فرسنگی میانۀ جنوب و مشرق اسپاس. (فارس نامۀ ناصری). دهی در دهستان حسن آباد بخش مرکزی شهرستان آباده. واقع در 66 هزارگزی جنوب اقلید. کنار راه فرعی اقلید به آسپاس و احمدآباد و ده بید. جلگه. سردسیر و مالاریائی. دارای 156 تن سکنۀ شیعه، فارسی و لری زبان. آب آن از قنات. محصول آنها غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و قالی بافی است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ طَ / طُو)
کنایه از آدمی بی تکلف. (بهار عجم) (آنندراج). صاف و صادق و بی ریا و راست و درست در هر کاری. (ناظم الاطباء).. ساده وضع:
مروت ساده طورت کرد اما
چه خود را خوب در کار تو کردم.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
ده کوچکی است از دهستان خنج بخش مرکزی شهرستان لار که در 146 هزارگزی شمال باختر لار در دماغۀ کوه فلات دنک واقع شده و 17 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ یِ)
گلها و دسته گلهایی از موم:
نیم علاج طلب بهر سینۀ مجروح
که مرهم است مرا داغ همچو لالۀ موم.
مفید بلخی (از آنندراج).
رجوع به نخلبند شود
لغت نامه دهخدا
مستور از لاله پوشیده با لاله: چو گردد زمین سبز و که لاله پوش زمانه ز کیخسرو آید بجوش. (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
زمینی که در آن لاله بسیار کاشته باشند لاله ستان: عرصه روزگار از خون کشتگان لاله زارشد. جای روئیدن، لاله بسیار، لالستان
فرهنگ لغت هوشیار
مرغی است خوش آواز و سر سرخ: پراکنده با مشکدم سنگخوار خروشان بهم شارک و لاله سار. (خطیری یا اسدی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
زلف فروهشته که بر چهره نیکوان با هتزاز در آید: گرد لشکر فرو فشاند همی زان سمن زلفکان لاله سپر. (فرخخ لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
کارنده لاله کشت کننده لاله: بکار زار بکاریز خون گشادن چشم بنفشه سمن آمیغ لاله کار تو باد، (سوزنی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
برنگ لاله لاله فام لاله وش: حسن تو همیشه در فزون باد، رویت همه ساله لاله گون باد، (حافظ. 73)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه لاشه خورد، کرکس، کسی که اموال دیگران را بجبر و حیله تصرف کند، آنکه از راههای نامشروع زندگی کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساده طور
تصویر ساده طور
شخص بی تکلف صاف و صادق بی ریا ساده وضع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاله زار
تصویر لاله زار
زمینی که در آن لاله بسیار روییده است
فرهنگ فارسی معین
آتش رنگ، آذرگون، سرخ فام، لاله رنگ، لاله فام، لاله وش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باغ، چمنزار، گلزار، گلستان، گلشن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گل همیشه بهار
فرهنگ گویش مازندرانی